دل مشغولی ها
یه پرده چوبی جلوی در ورودی آویزونه هر وقت نیکی رو بغل میکنم و چشمش به اون میفته خودضی از جشو آویزون میکنه به طرفش . منم میبرم کنارش یه کم اونا رو اینور اونور میکنه بازی بازی بعد به زور از لای انگشتاش باز میکنم و میبرم یه اتاق دیگه خیلی دلم میخواد بعضی از حسای نیکی رو بدونم به بچه ها خیلی واکنش نشون میده با هیحان صدا در میاره و نگاهشون میکنه دوست داره ارتباط حسی داشته باشه بیشتر به طرف صورتشون میره ولی چون کنترلی رو دستاش نداره میخواد اوتا رو بگیره چنگ میندازه به خاطر همین مجبورم خودم میبرم جلوشون و با کمی فاصله باهاشون حرف میزنیم &...
نویسنده :
آرزو
22:30